آخرین پناه

دقایقس احساس کنیم و بیاندیشیم

آخرین پناه

دقایقس احساس کنیم و بیاندیشیم

ماه شب صوفی شدم وراه افتادم تا کلبه ی خاموشی تو را نور افشانم
اما تو نبودی بر پنجره ی خانه ی تو نور فشاندم
نورم همه شده آه
افسرده دل از کلبه ی تو پای کشیدم
رفتم به لب چشمه که شاید تو بیایی
اما تو به تنهایی من رحم نکردی
گفتم همه جا تا که نشانی ز تو یابم
افسوس تو را هیچ ندیدم
اینک دل من می تپد از ترس مبادا
من ماه شوم باز
شبهای دیگر نیز تو را هیچ نیابم .

شعری را  که خواندید رامین عزیز یکی از یاران تقدیم کرده به دوست خوبش ابوالفضل.

نظرات 2 + ارسال نظر
سهیل سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:19 ب.ظ http://del-neveshte.blogsky.com

سلام
چطوری آقا مهدی؟
وبلاگ فوق العاده زیبایی داری
اگه موافق باشی تبادل لینک کنیم
من منتظر جواب شما هستم
یا حق

ممنونم از نظرت سهیل جان
موفق باشی

اسمان سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.asemannnnnnn.com

سلام وخوبی؟
خوشحال میشم به من سر بزنین.

سلام
نتاسفانه صفحه ی شما باز نشد
ممنونم که سر زدید
خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد