آخرین پناه

دقایقس احساس کنیم و بیاندیشیم

آخرین پناه

دقایقس احساس کنیم و بیاندیشیم

نشانی

((خانه ی دوست کجاست ؟ ))در فلق بود که پرسید سوار .

آسمان مکثی کرد .

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و , به انگشت , نشان داد سپیداری و گفت :

(( نرسیده به درخت ,

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است .

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است .

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد ,

زندگی خالی نیست :

مهربانی هست , سیب هست , ایمان هست .

آری

تا شقایق هست زندگی باید کرد .

در دل من چیزی است , مثل یک بیشه ی نور , مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم می خواهد

که بدوم تا ته دشت , بروم تا سر کوه .

دورها آوایی است که مرا می خواند .))

ســــهــــراب ســـپهری

 

درد دل

باز دلم هوایی شده , باز سردرگمی شروع شده , بازهم تو بازی زندگی دارم می بازم , نمی دونم چرا ولی خیلی ناراضی هستم .نمی دونم چی کار کنم . چرا باید اینجوری باشه .  کاش سردرگم  نبودم .می دونم این "مهدی " که توش اسیرم من نیستم.  می دونم جایی که هستم اونجایی نیست که باید باشم . کاش کس دیگری بودم و حقارت خودمو تو این قفس نمی دیدم .اصلا دنبال چی هستم. داشتم فکر می کردم که آیا فقط من اینطور هستم ؟ دیروز حسن داشت با برادرم درد و دل می کرد که به  برادرم گفت :"خسته شدم دیگه از زندگی .روزهام تکراری شده ".این حرف برام آشنا بود. بارها به خودم اینو گفتم.می دونم یه روزی این سردرگمی تمام می شود .می دونم تمام شدنه این وضعیت به دست خودمه .اینو خوب می دونم .ولی چه جوری؟ اگه کسی می دونه بهم بگه .کاش زندگی یه جوری بود که به ادم می گفتن :یه هیولایی تو زندگی هر کسی هست که مانع زندگی و خوشبخی اونه و اگر کسی اونو بکشه به جایی که دوست داره می رسه .اونوقت منم می رفتم به جنگش و می کشتمش. ولی هیولایی نیست . انگار که تو تاریکی رها شده باشی . اگه می دونستم اگر تو این تاریکی با تمام سرعت بدوم ازش خلاص می شدم تا جون داشتم می دویدم .ولی امیدی ندارم .این تاریکی که نمی زاره جایی رو ببینم و هدفی داشته باشم کلافم کرده . اگه کسی هست که از این تاریکی رهایی پیدا کرده لطفا کمکم کنه . چرا ؟ چونکه خودش مثل من می دونه که گم شدن تو تاریکی چقدر بد  و سخت هستش.

کمکم کن , کمکم کن ,

 نزار اینجا بمونم تا بپوسم

کمکم کن ,  کمکم کن ,

نزار اینجا لب مرگ و ببوسم

کمکم کن , کمکم کن ,

عشق نفرینی بی پروایی می خواد

ماهی چشمه کهنه   ,

هوای تازه ی دریایی می خواد

دل من دریاییه , چشمه زندونه برام

چکه چکه های آب , مرثیه خونه برام

تو رگهام به جای خون , شعر سرخ رفتنه

تن به موندن نمیدم , موندنم مرگ منه

عاشقم مثل مسافر عاشقم ,

 عاشق رسیدن به انتها

عاشق بوی غریبانه ی کوچ ,

 تو سپیده ی غریب جاده ها

من پر از وسوسه های رفتنم ,

 رفتن و رسیدن و تازه شدن

توی یک سپیده ی طوسی سرد ,

 مثل یک عشق پر آوازه شدن

کمکم کن , کمکم کن

نزار این گمشده از پا دربیاد 

کمکم کن , کمکم کن

خرمن رخوت من شعله می خواد

کمکم کن , کمکم کن

منو تو باید به فردا برسیم

چشمه کوچیکه برامون

ما باید بریم به دریا برسیم

دل ما دریاییه , چشمه زندونمونه

چکه چکه های آب , مرثیه خونمونه

تو رگ بودن ما , شعر سرخ رفتنه

کمکم کن که دیگه وقت راهی شدنه