صدای باد
نغمه ی رود خانه
رقص خون در رگهایم
سکوتی خفته در چهره ام
احساس تمنا در دستهایم
گویای رازیست شگرف
که مرا در سکوت , درفکر و خلا نگهداشته است .
رازیست پنهان در اطرافم که ریشه در وجودم دارد
ومن سرگشته به دنبال چیستی آن .
" من " !
مفهومی چند لایه .
کدامین منم؟
عاشقی تنها ایستاده رو در رو با آینه
یا دروغگویی عاشق نما ؟
مردی با هزار رویای بلند سفید
یا آن سردرگریبان لرزان , خفته در سکوت شبها .
صدای باد
نغمه ی رودخانه
رقص خون در رگهایم
سکوتی خفته در چهره ام
احساس تمنا در دستهایم
مرا به فرار از " من" و شناخت من ترقیب می کند
و من حیرانم در پیچ و خم این راه .
باران باش
باران باش و غرور و تکبر را از قلبها پاک کن.
تو که می توانی! جاده های بی سواری را آب ده تا فردا مسافران بر روی جاده ها بشکفند!
ببار و کویر را سیراب کن تا دیگر هیچ کویری وجود نداشته باشد.
اگر برای همیشه باران باشی، قول می دهم همه جا سبز شود.
... همان رنگی که همه انتظارش را می کشند.
شاد باشی